سوره فيل مكي است و پنج آيه دارد . ( 5)
سورة الفيل
بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ أَ لَمْ تَرَ كَيْف فَعَلَ رَبُّك بِأَصحَبِ الْفِيلِ(1) أَ لَمْ يجْعَلْ كَيْدَهُمْ في تَضلِيلٍ(2) وَ أَرْسلَ عَلَيهِمْ طيراً أَبَابِيلَ(3) تَرْمِيهِم بحِجَارَةٍ مِّن سِجِّيلٍ(4) فجَعَلَهُمْ كَعَصفٍ مَّأْكولِ(5)
ترجمه آيات
به نام الله رحمان و رحيم ، آيا نديدي پروردگارت چه بر سر اصحاب فيل آورد ؟ ( 1 ) .
آيا نقشههاي شومشان را خنثي نكرد ؟ ( 2) .
آري پروردگارت مرغاني كه دسته دسته بودند به بالاي سرشان فرستاد ( 3) .
تا با سنگي از جنس كلوخ بر سرشان بكوبند ( 4) .
و ايشان را به صورت برگي جويده شده درآورند ( 5) .
بيان آيات
در اين سوره به داستان اصحاب فيل اشاره ميكند ، كه از ديار خود به قصد تخريب كعبه معظمه حركت كردند ، و خداي تعالي با فرستادن مرغ ابابيل و آن مرغان با باريدن كلوخهاي سنگي بر سر آنان هلاكشان كردند ، و به صورت گوشت جويدهشان كردند .
و اين قصه از آيات و معجزات بزرگ الهي است ، كه كسي نميتواند انكارش كند ، براي اينكه تاريخنويسان آن را مسلم دانسته ، و شعراي دوران جاهليت در اشعار خود از آن ياد كردهاند ، و
ترجمة الميزان ج : 20ص :621
اين سوره از سورههاي مكي است .
ا لم تر كيف فعل ربك باصحاب الفيل منظور از رؤيت معناي لغوي آن يعني ديدن به چشم نيست ، بلكه علمي است كه به مانند احساس با حواس ظاهري ظاهر و روشن است .
و استفهام در آيه انكاري است ، و معنايش اين است كه مگر علم يقيني پيدا نكردي كه چگونه پروردگارت با اصحاب فيل رفتار كرد، و اين قصه در سال ولادت رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) واقع شد .
ا لم يجعل كيدهم في تضليل مراد از كيد آنان سوء قصدي است كه در باره مكه داشتند و ميخواستند بيت الحرام را تخريب كنند ، و كلمه تضليل و اضلال هر دو به يك معنا است ، و كيد آنان را در تضليل قرار دادن ، به معناي آن است كه نقشه آنان را نقش بر آب ساخته ، زحماتشان را بينتيجه سازد ، آنها راه افتادند تا كعبه را ويران كنند ، ولي در نتيجه تضليل الهي ، خودشان هلاك شدند .
و ارسل عليهم طيرا ابابيل كلمه ابابيل - به طوري كه گفتهاند - به معناي جماعتهايي متفرق و دسته دسته است ، و معناي آيه اين است كه : خداي تعالي جماعتهاي متفرقي از مرغان را بر بالاي سر آنان فرستاد .
و اين آيه ، و آيه بعديش عطف تفسير است بر آيه ا لم يجعل كيدهم في تضليل .
ترميهم بحجارة من سجيل يعني آن ابابيل مرغان اصحاب فيل را با سنگهايي كلوخين هدف گرفتند .
و معناي كلمه سجيل در قصص قوم لوط گذشت .
فجعلهم كعصف ماكول كلمه عصف به معناي برگ زراعت است ، و عصف ماكول به معناي برگ زراعتي - مثلا گندم - است كه دانههايش را خورده باشند ، و نيز به معناي پوست زراعتي است مانند غلاف نخود و لوبيا ، كه دانهاش را خورده باشند ، و منظور آيه اين است كه اصحاب فيل بعد از هدف گيري مرغان ابابيل به صورت جسدهايي بيروح در آمدند ، و يا اين است كه سنگريزهها ( به درون دل اصحاب فيل فرو رفته ) اندرونشان را سوزانيد .
بعضي هم گفتهاند : مراد از عصف ماكول ، برگ زراعتي است كه آكال در آن
ترجمة الميزان ج : 20ص :622
افتاده باشد ، يعني شته و كرم آن را خورده و فاسدش كرده باشد .
و آيه شريفه به وجوه ديگري نيز معنا شده كه مناسب با ادب قرآن نيست .
بحث روايتي
در مجمع البيان ميگويد : تمامي راويان اخبار اتفاق دارند در اينكه پادشاه يمن كه قصد ويران كردن كعبه را داشته شخصي بوده به نام ابرهة بن صباح اشرم .
و بعضي از ايشان گفتهاند : كنيه او ابو يكسوم بود .
و از واقدي نقل شده كه گفته همين شخص جد نجاشي پادشاه يمن در عهد رسول خدا (صلياللهعليهوآلهوسلّم) بوده است .
سپس همچنان داستان استيلاي ابرهه بر يمن را نقل ميكند تا آنجا كه ميگويد : او در يمن كعبهاي بنا كرد ، و در آن گنبدهايي از طلا نهاد ، و اهل مملكت خود را فرمان داد تا آن خانه را همچون مراسم حج زيارت نموده پيرامون آن طواف كنند ، و در اين بين مردياز بني كنانه از قبيله خود به يمن آمد ، و در آنجا به اين كعبه ( قلابي ) بر خورد ، پس در همانجا نشست تا قضاي حاجت كند ، و اتفاقا خود ابرهه از آنجا گذشت ، و آن نجاست را ديد ، پرسيد چه كسي به چنين عملي جرأت كرده ؟ به نصرانيتم سوگند كه آن خانه را ويران خواهم كرد تا كسي به حج و زيارت آنجا نرود ، آنگاه دستور داد تا فيل بياورند و در بين مردم اعلام كنند كه آماده حركت باشند ، مردم و مخصوصا پيروانش از اهل يمن بيرون شدند و اكثر پيروانش از عك و اشعرون و خثعم بودند .
ميگويد : سپس كمي راه پيمود و در بين راه مردي را بهسوي بني سليم فرستاد تا مردم را دعوت كند تا بجاي خانه كعبه خانهاي را كه او بنا كرده زيارت كنند ، از آن طرف مردي از حمس از بني كنانه به او برخورد و به قتلش رسانيد و اين باعث شد كه كينه ابرهه بيشتر شده ، و سريعتر روانه مكه شود .
و چون به طائف رسيد از اهل طائف خواست تا مردي را براي راهنمايي با او روانه سازند ، اهل طائف مردي از هذيل به نام نفيل را با وي روانه كردند ، نفيل با لشكر ابرهه به راه افتاد و به راهنمايي آنان پرداخت تا به مغمس رسيده ، در آنجا اطراق كردند ، و مغمس ، محلي در شش ميلي ( سه فرسخي ) مكه است ، در آنجا مقدمات لشكر ( كه آشپزخانه و آذوقه و علوفه و ساير مايحتاج لشكر را حمل ميكند ) را به مكه فرستادند ، مردم قريش دسته دسته به بلنديهاي كوهها بالا آمدند ، و چون لشكر ابرهه را ديدند ، گفتند ما هرگز تاب مقاومت با اينان
ترجمة الميزان ج : 20ص :623
را نداريم ، در نتيجه غير از عبد المطلب بن هاشم و شيبة بن عثمان بن عبد الدار كسي در مكه باقي نماند ، عبد المطلب همچنان در كار سقايت خود پايداري نمود ، و شيبه نيز در كار پردهداري كعبه پايداري كرد در اين موقعيت حساس عبد المطلب دست به دو طرف درب كعبه نهاد ، و عرضه داشت : لا هم ان المرء يمنع رحله فامنع جلالك لا يغلبوا بصليبهم و محالهم عدوا ، محالك لا يدخلوا البلد الحرام اذا فامر ما بدا لك يعني : بار الها هر كسي از آنچه دارد دفاع ميكند ، تو نيز از خانهات كه مظهر جلال تو است دفاع كن ، و نگذار با صليبشان و كعبه قلابيشان بر كعبه تو تجاوز نموده ، حرمت آن را هتك ، كنند ، مگذار داخل شهر حرام شوند ، اين نظر من است ولي آنچه تو بخواهي همان واقع ميشود .
آنگاه مقدمات لشكر ابرهه به شتراني از قريش بر خورده آنها را به غنيمت گرفتند ، از آن جمله دويست شتر از عبد المطلب را بردند ، وقتي خبر شتران به عبد المطلب رسيد ، از شهر خارج شد و به طرف لشكرگاه ابرهه روانه گشت ، حاجب و دربان ابرهه مردي از اشعريها بود ، و عبد المطلب را ميشناخت از پادشاه اجازه ورود براي وي گرفت ، و گفت اينك بزرگ قريش بر در است ، كه انسانها را در شهر و وحشيان را در كوه طعام ميدهد ، ابرهه گفت بگو تا داخل شود .
عبد المطلب مردي تنومند و زيبا بود ، همين كه چشم ابو يكسوم به او افتاد بسيار احترامش كرد ، به خود اجازه نداد او را روي زمين بنشاند در حالي كه خودش بر كرسي تكيه زده ، و نخواست او را در كنار خود بركرسي بنشاند ، بناچار از كرسي پياده شد ، و با آن جناب روي زمين نشست ، آنگاه پرسيد چه حاجتي داشتي ؟ گفت حاجت من دويست شتر است كه مقدمه لشكر تو از من بردهاند ، ابو يكسوم گفت به خدا سوگند ديدنت مرا شيفتهات كرد ، ولي سخنت تو را از نظرم انداخت ، عبد المطلب پرسيد : چرا ؟ گفت : براي اينكه من آمدهام خانه عزت و شرف و مايه آبرو و فضيلت شما اعراب و معبد دينيتان را كه ميپرستيد ويران سازم و آن را درهم بكوبم ، و در ضمن دويست شتر هم از تو گرفتهام ، تو در باره خانه دينيات هيچ سخن نميگويي ، و در باره شترانت حرف ميزني از آن هيچ دفاعي نميكني ، از مال شخصيت دفاع ميكني .
عبد المطلب در پاسخ گفت : اي ملك من با تو در باره مال خودم سخن ميگويم ، كه
ترجمة الميزان ج : 20ص :624
اختيار آن را دارم و موظف بر حفظ آن هستم ، اين خانه هم براي خود صاحبي دارد كه از آن دفاع خواهد كرد ، و حفظ آن به عهده من نيست ، اين سخن آن چنان ابرهه را مرعوب كرد كه بدون درنگ دستور داد شتران او را به وي باز دهند ، و عبد المطلب برگشت .
آن شب براي لشكر ابرهه شبي سنگين بود ستارگانش تيره و تار به نظر ميرسيد در نتيجه دلهايشان احساس كرد گويا ميخواهد عذابي نازل شود .
صاحب مجمع البيان سپس ادامه ميدهد تا ميرسد به اينجا كه : در همان لحظهاي كه آفتاب داشت طلوع ميكرد ، طيور ابابيل نيز از كرانه افق نمودار شدند در حالي كه سنگريزههايي با خود داشتند و شروع كردند آن سنگها را بر سر لشكريان ابرهه افكندن ، و هر يك از آن مرغان يك سنگ بر منقار داشت و دو تا به دو چنگالش ، همينكه آن يكي سنگهاي خود را ميانداخت و ميرفت يكي ديگر ميرسيد و سنگ خود را ميانداخت ، و هيچ سنگي از آن سنگها نميافتاد مگر آنكه هدف را سوراخ ميكرد ، به شكم كسي بر نخورد مگر آنكه پارهاش كرد ، و به استخواني بر نخورد مگر آنكه پوك و سستش كرد و از آن طرفش در آمد .
ابو يكسوم كه بعضي از آن سنگها بر بدنش خورده بود از جا پريد كه بگريزد به هر سرزميني كه ميرسيد يك تكه از گوشت بدنش ميافتاد ، تا بالأخره خود را به يمن رساند ، وقتي به يمن رسيد ديگر چيزي از او و لشكرش باقي نمانده بود ، و همينكه وارد يمن شد سينه و شكمش باد كرد و منفجر شد و به هلاكت رسيد ، و احدي از اشعريها و احدي از خثعم به يمن نرسيد ... .
مؤلف : در روايات اين داستان اختلاف شديدي در باره خصوصيات آن هست ، اگر كسي بخواهد بايد به تواريخ و سيرههاي مطول مراجعه نمايد .
نظرات شما عزیزان:
:: موضوعات مرتبط:
تفسیر قرآن،
،
:: برچسبها:
تفسیر,
سوره مبارکه فیل,
تفسیر المیزان,